داستان ♥♥قربانی سرنوشت♥♥ قسمت 6
داستان ♥♥قربانی سرنوشت♥♥ قسمت 6

یهو لایتو رو دید:

کاترین:لایتو!!

لایتو:سلام بیچ-چان!!

کاترین:ببین مواظب حرف زدنت باش

کاناتو:اگه نباشه چی؟

کاترین:تو؟

آیاتو:منم هستما.

کاترین:شماها دیگه اینجا چی کار میکنید؟

آیاتو:خانوم سیندرلا گردنبدشو جا گذاشت.

کاترین:روشنا؟

آیاتو:اهم.

کاترین:بده به من تا بدم بهش بدم.

آیاتو:نه خودم میخوام بدم.

لایتو:بهتر نیست ما رو دعوت کنی تو؟

کاترین:آ.......خیلی خب بیاین تو.

اون سه تا رفتن تو.«کاترین خدا بهت رحم کنه*___*».اون سه تا رفتن تو پذیرایی نشستن:

کاترین:قهوه یا چای؟

لایتو:برای من قهوه بیار.

آیاتو:همچنین.

کاناتو:برای من چای بیار.

کاترین:خب.......بفرمایین.

لایتو:ممنون

آیاتو:به سیندرلا نمیگی بیاد.

کاترین:فعلا داره کفششو برق میندازه.

کاناتو:عروسک خیمه شب بازی حوصلم داره سر میره زود باش صداش کن.

روشنا:چقدر سر وصدا میکنی دیمن.اینجا خونس نه طویله.

بعد اومد دم پله ها.آیاتو تا دیدش بلند شد رفت سمت پله ها:

روشنا:اوه شماها هستین.ببخشید.

آیاتو:اینو جا گذاشتی سیندرلا.

روشنا تا گردنبندشو دید بدو بدو از پله ها اومد پایین اما پاش پیچ خورد اما آیاتو گرفتش:

آیاتو:اگه مواظب خودت نباشی ممکنه کفش بلورینتو بشکنی سیندرلا.

روشنا:ممنون از هشدارت.

کاترین و لایتو هم همین طور داشتن نگاشون میکرد:

کاترین:بذار من اول بگم.....اوق.

لایتو:دقیقا

آیاتو:تا چشتون دراد.

کاناتو:دادی؟بریم.

لایتو:من هنوز قهوه رو نخوردم.

کاناتو:من از تو بزرگترم و باید به حرف من گوش بدی.

کاترین:این از تو بزرگتره.خجالت داره.

لایتو:کجاش خجالت داره؟تازه من به حرفاش گوش نمیدم.

لایتو قهوشو سر میکشه:

لایتو:قهوه ی خیلی تلخی بود.عالی.خدافظ بیچ-چان

کاترین:من هرزه نیستم!!!

لایتو:تو ذهنه من هستی،بیچ-چان!

کاترین:گمشو بیرووووووووووون.

همین که درو باز کردن دیمن با دوستش نیکلاوس جلوی در ظاهر شدن:

دیمن:شماها اینجا چی کار میکنین؟

کاترین:اومدن خانوم سیندرلا رو ساپورت کنن.

نیکلاوس:اوه اوه یاد سیاه لشکر افتادم خخخخخ

دیمن:خخخخخخ

آیاتو:کوفت

اون سه تا از اونجا رفتن.دیمن با نیکلاوس خدافظی کرد و با ماشنیش رفت خونش:

کاترین:بالاخره اومدی

دیمن:بابا داشتیم خوش میگذروندیم

کاترین:با مشروب خوردن؟

دیمن:نه نه من اینبار مواظب خودم بودم و یه جرعه هم مشروب نخوردم

کاترین:امیدوارم

روشنا:خیلی رمانتیک بود.

کاترین:روشنا!؟!؟!؟

روشنا:یعنی.....آم.......راستی کجاها رفتین دیمن؟

کاترین:آره کجاها رفتین؟

دیمن:اول رفتیم رو دیوارا با اسپری نقاشی کشیدیم.بعد رفتیم مردم آزاری.بعد هم رفتیم خونه نیکلاوس.

کاترین:آهان .خب وقت خوابتونه.دندونا مسواک برین تو تخت خوابتون.

روشنا:من که تخت ندارم.

کاترین:برو رو کاناپه.

روشنا:نمیشه رو تخت تو بخوابم؟

کاترین:جا نمیشیم

روشنا:من بچه نیستم.تختت دو نفرس.

کاترین:باشه باشه میتونی فقط زود

فردا صبح روشنا ان دوتا رو بیدار کرد.صبحانه هم آماده کرده بود:

کاترین:آه این پرده ها چرا کنار زده شدن؟

روشنا:فکر کردم روز خوبیه یکم آفتاب بیاد تو خونه.

کاترین:از این به بعد فکر کن ما خون آشمیم.بدون قابلیت هاشون.

روشنا:خب....خون یا قهوه؟

کاترین:گفتم بدون قابلیت هاشون.

روشنا:خواستم یه تیکه بندازم

کاترین:به من نمیتونی.

روشنا:زود صبحانتو بخور باید بریم مدرسه

دیمن:هولمون نکن

روشنا:دوس دارم.

کاترین:آیاتو رو؟

روشنا:چی؟آم راستش خیلی جذابه.آدم نمیتونه در برابرش مقاومت کنه.

دیمن:من میتونم.اگه بخوای یه جوری میزنمش که با سرامیک خونمون اشتباش بگیریم.

روشنا:نه!!!!!!.........یعنی......نمیتونی.

همین طور که داشتن حرف میزدن یکی در خونه رو زد:

کاترین:من درو باز میکنم

کاترین رفت و درو باز کرد:

بانی:سلام

کاترین:بانی سلام

روشنا:سلام بانی

بانی:چشششش

دیمن:بانی از روشنا خوشت نمیاد؟

روشنا:چی؟

بانی:دیمن حرف نزنی نمیگن لالی!!

دیمن:خودتو ناراحت نکن روشنا

روشنا:معلومه که نمیکنم

بانی:از خود راضی

روشنا:به تو چه؟

بانی:آه........راستی برای فردا شب پایه ای بریم تو حیاطتون آتیش روشن کنیم خوش بگذرونیم.

روشنا:من پایم

بانی:تو پای منم نیستی

کاترین:آره فکر خوبه ایه.

بانی:خب بریم مدرسه دیگه.باشه؟

روشنا:باشه.

کاترین:با من بود نابغه.

روشنا:نابغم دیگه.

دیمن:بریم بابا!!!!!!!!

وقتی رفتن مدرسه،روشنا یه شاخه گل رز روی میزش دید یه کارت بهش وصل بود که روش نوشته شده بود:برای سیندرلا

روشنا:وای چه رمانتیک!!

کاترین:چی؟

روشنا گل رو پشتش قایم میکنه:

روشنا:هیچی....هیچی

کاترین:مشکوک میزنی.

یهو سوبارو اومد سر کلاس:

کاترین:آقای بی اعصاب اومد

سوبارو:با من بیا

کاترین:چی؟

سوبارو دستشو گرفت و از کلاس بردش بیرون.بردش پشت مدرسه:

کاترین:چیه؟

سوبارو:مگه من نگفتم دور ور من و برادرام نپلک؟

کاترین:من همچین کاری نکردم

سوبارو:آره تو که راست میگی.پس کی بود آیاتو،کاناتو و لایتو رو به خونش دعوت کرد؟نکنه من بودم؟

کاترین:به تو چه چشم گربه ای احمق؟

سوبارو:گورتو کندی.

سوبارو تا اومد گازش بگیره یهو لایتو انجا ظاهر شد:

لایتو:سوبارو

سوبارو:لایتو؟تو اینجا چیکار میکنی؟

لایتو:اینجام تا ضد حال باشم.

کاترین:یکی منو از دست این هیولا نجات بده.

لایتو:ولش کن سوبارو

سوبارو کاترینو ول کرد.کاترین هم بدو بدو رفت سمت کلاسش:

سوبارو:چرا؟

لایتو:چی چرا؟

سوبارو:چرا کاترینو از دست من نجات دادی؟

لایتو:چون میخوام پیش اون آدم خوبه باشم و تورو آدم بده کنم.البته تا الانم موفق بودم

سوبارو:مثلا میخوای خودتو آدم خوبه کنی تا وقتی بهت اعتماد کرد بهش خیانت کنی؟

لایتو:صد در صد

سوبارو:فکر بدی نیست

لایتو:چیییییییییییی؟

 

خب تمومید.برای ادامه داستان 5 تا نظر لازمه.


نظرات شما عزیزان:

merry
ساعت17:58---24 خرداد 1395
بعدی لظفا
پاسخ:باشه البته اگه نت داشته باشم


روشنا
ساعت17:29---24 خرداد 1395
قسمت بعدی چی شد خانومی؟؟
پاسخ:نت ندارم وگرنه میذاشتم


روشنا
ساعت17:29---24 خرداد 1395
ولی آجی انقدرام پرو نیستم خخخ ای کاش میگذاشتی ناراحت میشدم خخخ ولی آجی انقده هم پرو و از خود رازی ام نکن آجی جونم
پاسخ:باشه.سعی خودمو میکنم


روشنا
ساعت18:56---23 خرداد 1395
بیخود کردن خودم میزنم آسفالتشون میکنم خخخ راستی آجی طورو خدا یادت نره فردا صبح بگذاریا که دیگه دل تو دلم نیست آجی
پاسخ:ببخشید اما چند روزی اینترنتم تموم شده.الان دارم با گوشی بابام يه سری به وب میزنم


روشنا
ساعت16:48---23 خرداد 1395
فداتم آبجی
پاسخ:همچنین^___^


روشنا
ساعت16:48---23 خرداد 1395
خخخ واقعا چه رمانتیک خخخ ولی ای کاش آیاتو می اومد منت کشی من خخخ
پاسخ:بایدم بیاد منت کشی خخخخ


روشنا
ساعت16:47---23 خرداد 1395
لایتو میکشمت اگه بخوای به آجیم خیانت کنیا
پاسخ:آره ولی سوبارو هم داره باهاش هم دست میشه.اون وقت جفتشون با هم منو می فرستن اون دنیا


روشنا
ساعت16:46---23 خرداد 1395

عالیییییی قسمت بعدی لفطا
پاسخ:قسمت بعدی برای فردا.تو قسمت بعدی قراره به یه خونه دیگه بریم



روشنا
ساعت16:46---23 خرداد 1395
قربونت برم عزیزم فداااات
پاسخ:مرسی عزیزم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ یک شنبه 23 خرداد 1395 ] [ 16:14 ] [ katrin ] [ ]
LastPosts