یهو لایتو رو دید:
کاترین:لایتو!!
لایتو:سلام بیچ-چان!!
کاترین:ببین مواظب حرف زدنت باش
کاناتو:اگه نباشه چی؟
کاترین:تو؟
آیاتو:منم هستما.
کاترین:شماها دیگه اینجا چی کار میکنید؟
آیاتو:خانوم سیندرلا گردنبدشو جا گذاشت.
کاترین:روشنا؟
آیاتو:اهم.
کاترین:بده به من تا بدم بهش بدم.
آیاتو:نه خودم میخوام بدم.
لایتو:بهتر نیست ما رو دعوت کنی تو؟
کاترین:آ.......خیلی خب بیاین تو.
اون سه تا رفتن تو.«کاترین خدا بهت رحم کنه*___*».اون سه تا رفتن تو پذیرایی نشستن:
کاترین:قهوه یا چای؟
لایتو:برای من قهوه بیار.
آیاتو:همچنین.
کاناتو:برای من چای بیار.
کاترین:خب.......بفرمایین.
لایتو:ممنون
آیاتو:به سیندرلا نمیگی بیاد.
کاترین:فعلا داره کفششو برق میندازه.
کاناتو:عروسک خیمه شب بازی حوصلم داره سر میره زود باش صداش کن.
روشنا:چقدر سر وصدا میکنی دیمن.اینجا خونس نه طویله.
بعد اومد دم پله ها.آیاتو تا دیدش بلند شد رفت سمت پله ها:
روشنا:اوه شماها هستین.ببخشید.
آیاتو:اینو جا گذاشتی سیندرلا.
روشنا تا گردنبندشو دید بدو بدو از پله ها اومد پایین اما پاش پیچ خورد اما آیاتو گرفتش:
آیاتو:اگه مواظب خودت نباشی ممکنه کفش بلورینتو بشکنی سیندرلا.
روشنا:ممنون از هشدارت.
کاترین و لایتو هم همین طور داشتن نگاشون میکرد:
کاترین:بذار من اول بگم.....اوق.
لایتو:دقیقا
آیاتو:تا چشتون دراد.
کاناتو:دادی؟بریم.
لایتو:من هنوز قهوه رو نخوردم.
کاناتو:من از تو بزرگترم و باید به حرف من گوش بدی.
کاترین:این از تو بزرگتره.خجالت داره.
لایتو:کجاش خجالت داره؟تازه من به حرفاش گوش نمیدم.
لایتو قهوشو سر میکشه:
لایتو:قهوه ی خیلی تلخی بود.عالی.خدافظ بیچ-چان
کاترین:من هرزه نیستم!!!
لایتو:تو ذهنه من هستی،بیچ-چان!
کاترین:گمشو بیرووووووووووون.
همین که درو باز کردن دیمن با دوستش نیکلاوس جلوی در ظاهر شدن:
دیمن:شماها اینجا چی کار میکنین؟
کاترین:اومدن خانوم سیندرلا رو ساپورت کنن.
نیکلاوس:اوه اوه یاد سیاه لشکر افتادم خخخخخ
دیمن:خخخخخخ
آیاتو:کوفت
اون سه تا از اونجا رفتن.دیمن با نیکلاوس خدافظی کرد و با ماشنیش رفت خونش:
کاترین:بالاخره اومدی
دیمن:بابا داشتیم خوش میگذروندیم
کاترین:با مشروب خوردن؟
دیمن:نه نه من اینبار مواظب خودم بودم و یه جرعه هم مشروب نخوردم
کاترین:امیدوارم
روشنا:خیلی رمانتیک بود.
کاترین:روشنا!؟!؟!؟
روشنا:یعنی.....آم.......راستی کجاها رفتین دیمن؟
کاترین:آره کجاها رفتین؟
دیمن:اول رفتیم رو دیوارا با اسپری نقاشی کشیدیم.بعد رفتیم مردم آزاری.بعد هم رفتیم خونه نیکلاوس.
کاترین:آهان .خب وقت خوابتونه.دندونا مسواک برین تو تخت خوابتون.
روشنا:من که تخت ندارم.
کاترین:برو رو کاناپه.
روشنا:نمیشه رو تخت تو بخوابم؟
کاترین:جا نمیشیم
روشنا:من بچه نیستم.تختت دو نفرس.
کاترین:باشه باشه میتونی فقط زود
فردا صبح روشنا ان دوتا رو بیدار کرد.صبحانه هم آماده کرده بود:
کاترین:آه این پرده ها چرا کنار زده شدن؟
روشنا:فکر کردم روز خوبیه یکم آفتاب بیاد تو خونه.
کاترین:از این به بعد فکر کن ما خون آشمیم.بدون قابلیت هاشون.
روشنا:خب....خون یا قهوه؟
کاترین:گفتم بدون قابلیت هاشون.
روشنا:خواستم یه تیکه بندازم
کاترین:به من نمیتونی.
روشنا:زود صبحانتو بخور باید بریم مدرسه
دیمن:هولمون نکن
روشنا:دوس دارم.
کاترین:آیاتو رو؟
روشنا:چی؟آم راستش خیلی جذابه.آدم نمیتونه در برابرش مقاومت کنه.
دیمن:من میتونم.اگه بخوای یه جوری میزنمش که با سرامیک خونمون اشتباش بگیریم.
روشنا:نه!!!!!!.........یعنی......نمیتونی.
همین طور که داشتن حرف میزدن یکی در خونه رو زد:
کاترین:من درو باز میکنم
کاترین رفت و درو باز کرد:
بانی:سلام
کاترین:بانی سلام
روشنا:سلام بانی
بانی:چشششش
دیمن:بانی از روشنا خوشت نمیاد؟
روشنا:چی؟
بانی:دیمن حرف نزنی نمیگن لالی!!
دیمن:خودتو ناراحت نکن روشنا
روشنا:معلومه که نمیکنم
بانی:از خود راضی
روشنا:به تو چه؟
بانی:آه........راستی برای فردا شب پایه ای بریم تو حیاطتون آتیش روشن کنیم خوش بگذرونیم.
روشنا:من پایم
بانی:تو پای منم نیستی
کاترین:آره فکر خوبه ایه.
بانی:خب بریم مدرسه دیگه.باشه؟
روشنا:باشه.
کاترین:با من بود نابغه.
روشنا:نابغم دیگه.
دیمن:بریم بابا!!!!!!!!
وقتی رفتن مدرسه،روشنا یه شاخه گل رز روی میزش دید یه کارت بهش وصل بود که روش نوشته شده بود:برای سیندرلا
روشنا:وای چه رمانتیک!!
کاترین:چی؟
روشنا گل رو پشتش قایم میکنه:
روشنا:هیچی....هیچی
کاترین:مشکوک میزنی.
یهو سوبارو اومد سر کلاس:
کاترین:آقای بی اعصاب اومد
سوبارو:با من بیا
کاترین:چی؟
سوبارو دستشو گرفت و از کلاس بردش بیرون.بردش پشت مدرسه:
کاترین:چیه؟
سوبارو:مگه من نگفتم دور ور من و برادرام نپلک؟
کاترین:من همچین کاری نکردم
سوبارو:آره تو که راست میگی.پس کی بود آیاتو،کاناتو و لایتو رو به خونش دعوت کرد؟نکنه من بودم؟
کاترین:به تو چه چشم گربه ای احمق؟
سوبارو:گورتو کندی.
سوبارو تا اومد گازش بگیره یهو لایتو انجا ظاهر شد:
لایتو:سوبارو
سوبارو:لایتو؟تو اینجا چیکار میکنی؟
لایتو:اینجام تا ضد حال باشم.
کاترین:یکی منو از دست این هیولا نجات بده.
لایتو:ولش کن سوبارو
سوبارو کاترینو ول کرد.کاترین هم بدو بدو رفت سمت کلاسش:
سوبارو:چرا؟
لایتو:چی چرا؟
سوبارو:چرا کاترینو از دست من نجات دادی؟
لایتو:چون میخوام پیش اون آدم خوبه باشم و تورو آدم بده کنم.البته تا الانم موفق بودم
سوبارو:مثلا میخوای خودتو آدم خوبه کنی تا وقتی بهت اعتماد کرد بهش خیانت کنی؟
لایتو:صد در صد
سوبارو:فکر بدی نیست
لایتو:چیییییییییییی؟
خب تمومید.برای ادامه داستان 5 تا نظر لازمه.
نظرات شما عزیزان:
عالیییییی قسمت بعدی لفطا
پاسخ:قسمت بعدی برای فردا.تو قسمت بعدی قراره به یه خونه دیگه بریم
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان !!!اینجا همه چی در همه!!! و آدرس atish-pare.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.